آریا مرد شده...........
دیروز بردیمت دکتر و چکاپ شدی ٫ دکتر بهمون گفت که میتونم دیگه شیرت رو قطع کنم.
از یک هفته قبل هم بابایی شما رو اماده میکرد برای امروز
بهت میگفت آریا دیگه مرد شده بزرگ شده می می نمیخواد...
آرش و ارشیا می می میخورن...
ببین امید بزرگ شده می می نمیخوره...
آریا هم بزرگ شده....
میومدی و به من میگفتی :مامان آریا بوزوگ شده مرد شده....
ولی وقتی بهت میگفتم می می نمیخوای اخم میکردی و بضی وقتها هم گریه...
امروز یه روز عالی بود.................................
از صبح که از خواب پا شدی دیگه بهت می می ندادم!!!!!!!!!!!
یکی دو دفعه سراغش رو گرفتی ولی خیلی زود سرگرم شدی و یادت رفت
موقع خوابت هم روی پای بابا خوابیدی و خیلی راحت خواب رفتی
بعد هم که بیدار شدی همراه بابا رفتین بیرون و کلی خوش گذروندی
ما رو باش چه فکرهایی میکردیم بابایی رو فرستادم داروخونه تا قطره تلخک بگیره که اگه خیلی بیقراری کردی ازش استفاده کنم٫ چندتا اسباب بازی هم برات خریدم تا وقتی بهونه گیری میکنی بتونم سرگرمت کنم.ولی هیچ کدوم نیازمون نشد.
تا همین الان خیلی همکاری خوبی داشتی ولی از یک ساعت قبل که موقع خوابت شده بود بهانه گیریهات شروع شد هر کاری کردیم حاضر نشدی روی پا بخوابی
اومدی توی بغلم و بهانه گرفتی ازت که پرسیدم چی میخوای گفتی آب هرچند میدونستم بهانه شیر رو داری به روی خودم نیاوردم و بهت آب دادم یه کم خوردی و دوباره گریه و نق...
نمیدونم چی شده ... ولی فکر کنم خودت هم متوجه شدی که چه خبره چون حتی حاضر نیستی اسمشو به زبون بیاری و بگی "می می " فقط هی بهانه میگیری
آخرسر هم به زور خوابیدی روی پاهام و بعد از اینکه چند بار قصه بز بز قندی رو برات تعریف کردم خواب رفتی...
امروز که به خوبی گذشت امیدوارم فردا هم روز خوبی رو با هم داشته باشیم
شب بخیر عزیزم ....
خوابهای خوش ببینی...
یه عالمه بوس برای پسرم که حالا دیگه واسه خودش مرد شده...