آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

مامانی و پسرش

قصه..

1393/9/26 14:32
نویسنده : مامانی
710 بازدید
اشتراک گذاری

قصه گویی مهارت میخواد مخصوصا اگه طرفت یه پسرکوچولوی سه ساله باشه که حواسش به همه چی هست...

شنیدن قصه هم خیلی جذابیت داره مخصوصا اگه قصه گو شهرزاد باشه

ولی دیروز قصه گوی ما شهرزاد نبود یه پسر سه ساله بود که خیلی قصه اش برام شنیدنی بود...محبتفرشته

همیشه وقت خواب شما مراسم قصه گویی داریم و همیشه هم خودت مشخص میکنی چه قصه ای رو برات تعریف کنیم یه شب قصه اردکه و یه شب دیگه قصه سنجاب و خرگوش و بعضی شبهاهم قصه های اریا... که همشونو حفظیبغل

چندروزیه که دیگه از قصه های تکراری حوصله ات سر رفته و میگی مامان یه قصه جدید بگو

گفتم قصه جدید یادم نیست و شما گفتی میخوای خودم بهت یاد بدم منم استقبال کردم و مشغول شدی

قصه ها رو همونطوری که تعریف میکردی تند و تند مینوشتم و دوست داشتم همینطوری هم توی وبت باشه

یکی بود یکی نبود

یه روز یه بچه ای اومده بود کلاغه هم بود کلاغه داشت خرما میخورد خرما براش نریخت بعدش کلاغه رفت . بعدش اونوقت پسره میخواست بره بالای درخت خرما بچینه نتونست خرسه هم نتونست یه هشت پا اومد به نی نیه گفت اگه شیر بخوری ناهار بخوری اینا...

بزرگ میشی میتونی بری و بچینی

بعد هشت پاهه گاز داد و رفت بالا خرما نچید و تمام شد

نکته اخلاقی: باید شیر بخوریم...(این از اون مدل قصه هاییه که وقتی  از خوردن شیر فرار میکنی برات میگم)

دومین قصه...

یه خرسی اومده بود یه بادکنک جلوی درخت بود خرسه بادکنکو چید سنجابه هم همراه خرسه میرفت زنبوره اومد زد بادکنکو خرسه افتاد توی بادکنک.. گیر افتاد سنجابه هم رفت  گیر افتاد

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسیدقه قههقه قهه

هرچی فک کردم نتونستم نکته اخلاقیشو پیدا کنمسوالخنده

نمیدونم این قصه ها برخاسته از تخیلاتته یا اینکه چند روز قبل که خونه مامانجون بودی و کارتون میدیدی از روی کارتونا کپی شده؟؟؟متفکرمتفکر

ولی هر چی که بود خیلی دوست داشتم و خیلی برام دلچسب بود شنیدن یه داستان به زبان کودکانه

همیشه شعرها رو خیلی زود حفظ میکنی و میخونی شاید چون با ریتم و آهنگ خاصیه ولی قصه و داستان با اینکه زیاد برات میخونم هیچ وقت ندیده بودم که قصه بگی و اینبار به پیشنهاد خودت یه قصه گفتی ...بغلبغلبغل

وسعت دوست داشتنت براي من... 

همان بهشتي است كه گفتند زير پاي مادران است

بعدا نوشت: همین الان یهویی یه سر به وبت زدم دیدم بالای وبت نوشته

آریا سه سال و شش ماه سن دارد...

اینکه من یادم رفته  امروز سه ساله و نیمه میشی رو بذار پای حواس پرتیهای مادرانه و شیرینی های خودت... که کلا زمان و مکان رو فراموش میکنم

چه زود میگذره....تعجب سه سال و نیمه شدی پسرکم

نمیدونم بنویسم مبارکت باشه  و دست و جیغ و هورااااا....

یا دلم بگیره و بگم داری کم کم بزرگ میشیسوالغمگین

 

 

پسندها (8)

نظرات (23)

مریم مامان آیدین
26 آذر 93 14:53
قربووووووووووووووووووووووووون اون قصت تعریف کردنش برم من یعنی آخر قصه قورتش ندادی خیلی خوشگل تخیلات و شنیده هاشو با هم تلفیق کرده
مامانی
پاسخ
ممنون مریم جوووون کاش میشد اره خیلیییییییییی دوست داشتم مدل قصه گفتنشو کاش دوباره هم برام تعریف کنه
مریم مامان آیدین
26 آذر 93 14:55
آهااااااااااااای مامان خانوم....زود میری چهار تا قصه جدید یاد میگیری به بچه میگی قصه جدید بلد نیستم.....زدی بت مامان همه فن حریفشو نابود کردی که آیدین قصه کارهای اون روزش محبوب ترین قصه ست براش...خصوصا اگه اون روز یه کار خاص کرده باشه یا جای خاص رفته باشه که دیگه هیچی
مامانی
پاسخ
چشششششششششششششششششششششششششششششم مریم جوووون آخه مریم جون یه لحظه خودتو بذار جای من... آخر شب وقت خواب از قبل هم قصه تو ذهنته که چی تعریف کنی یهو میگه نه یه قصه جدید از کجا بیارم دم دس که نیس اومدم مثلا سرگرمش کنم تا یه چیزی جور کنم که خودش پیشنهاد قصه داد الاهی سرت بیاد به روز من گرفتار شی ببینم چیکار میکنی اریا هم دقیقا همینجوره اگه روز پر هیجان و شادی داشته باشه که باید قصه همون روزو بگم وصد البته بی کم و کاست هر جاییشو هم فراموش کنم سریع میگه مامان نگفتی فلان و ... اگه نه که چندتا قصه داریم ساخته دست مامان و بابا که خودش تعیین میکنه کدومو بگیم قربونش برم ببوسیدش
مریم مامان آیدین
26 آذر 93 16:12
سه سال و نیمگیت مبارک آریا جوووووووووووونم الهی 123 ساله بشی آریا گلم فراموشی منو هم بزار به پای فراموشی مامانت آآآآآآآآآآآآآی من هم بین این دو حس گیر میکنم
مامانی
پاسخ
ممنون مریم جون ای خواهر اینم روی بقیه فراموشکاریهامون کم که نیستن بدجور حسیه بـــــــــــــــــــــــــــــــــد
مامان مریم
26 آذر 93 16:14
راستی اون گیر کردنی که گفتی و آرزوشو برام کردی سرم اومده فراوووووووون...ولی نه برای خواب...سر مسواک زدن که هربار باید یه قصه جذاب داشته باشم که آیدین دهنشو باز کنه و آروم بشینه به گوش دادن و تازه بلدش هم نباشه که وسط عملیات مسواک هی بخواد بقیشو خودش بگه....تا بنده بتونم کامل دندون هاشو مسواک بزنم
مامانی
پاسخ
نه دیگه نشد این اون چیزی نیست که من آرزوشو کردم در مورد مسواک خودت میدونی و از قبل آماده کردی باید یهویی باشه تا هنگ کنی بوس عزیزمو
الهام مامان علیرضا
26 آذر 93 23:40
فدای شهرزاد قصه گو و قصه هایش و تخیلاتش احساساتتون و خیلی جذاب بیان کردید سه سال و نیمه شدن آریا جون مبارک خسته نباشید برای 9+42 ماه همراهی و رسیدگی به یک فرشته
مامانی
پاسخ
ممنون الهام جونی خستگی نداره عزیز همش عشقه ببوسید پسرکوچولو مونو
مریم مامان آیدین
29 آذر 93 20:04
مگر می شود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد، خدای دانه های انار... یلدا مبارک[پاسخ قربونت رفیق یلدای شما هم مبارک
مامانه ثنا
1 دی 93 15:26
قربون دخملی برم. مطالبی از سایت های دیگه جمع اوری کردم برای تربیت فرزند مطالب اموزنده ایه در وب دخترم گذاشتم اگ دوس داشتید از وب دخملی من بازدید کنید. روی دخملی گلتا ببوس البته اگ از مطالب خوشتون اومد اطلاع بدید تا بیشترش کنم.
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم چرا فک کردی دختره؟؟ عکسشم که مشخصه پسره ممنون بهتون سر میزنم
مریم مامان آیدین
3 دی 93 14:35
سلام مامانی جوووووووووون مهربون اریایی خوبه......زمستونی چیکارا میکنین؟؟؟ سخته تو خونه موندن و بیرون با 2کیلو لباس رفتن ببوووووووووووووووووووس پسریمونو درضمن خصوصی داری خانومی
مامانی
پاسخ
سلام عزیـــــــــــــــــــــزم اره سخته ولی یه فکرایی دارم
مامانی
3 دی 93 17:07
سلام عزیزم پیشاپیش خوش آمدمی گم براسفرتون به مشهد عزیزم برای کتاب جای خاصی مدنظرندارم امابرای بازی فکری یکی خیابان دانشگاه است نمی دونم اسمش چیه وویلازتوریست اول جاده طرقبه هم شهربازی سرپوشیده داره هم یه هایپرمارکت بزرگ که یه غرفه نزدیک صندوقهاش بازی فکری باقیمتهای مناسب داره وپروما والماس شرق هم مراکزبازی سرپوشیده دارند به علاوه مکان مناسب برای خریدبازم سوالی بوددرخدمتیم
مامانی
پاسخ
ممنون عزیزم از این که وقت گذاشتی و بهم جواب دادی
سمیه مامان زینب
4 دی 93 0:10
سلام عزیزم خوشحالم که به شهر ما میاین رفتین حرم حتما از من فراموشتون نشه اما برای کتاب وبازی فکری چهار راه آزاد شهر چندتا مغازه هست یه جا هم تو مجتمع ویلاژ توریست طبقه -١ هست که تنوعش زیاده بازم اگه سوالی بود درخدمتم
مامانی
پاسخ
ممنونم از راهنماییهاتون و اینکه وقت گذاشتین و جواب دادین
مامان نازنین زهرا
4 دی 93 10:42
سلام متن های خیلی جونداری دارین... قصه های پسرجانتون هم به زودی چاب بشه ان شاالله
مامانی
پاسخ
سلام ممنون از لطفتون تا حالا به این بعدش فک نکرده بودم وااای قصه های اریا چاپ شه چه رویای قشنگی فکرتون خیلی قشنگ بود خوشمان امد
مامانه ثنا
4 دی 93 16:02
سلام اخ شرمنده اخه با گوشی کار می کنم اینکه زیاد معلوم نمیکنه بیشتر مطالبشا میخونم.راستی اگه زحمت نمیشه براتون تا فردا ی سر وبلاگ دخترم بزنید توجشنواره شرکت کردیم اگه خوشتون اومد پیامک بدید ممنونم.
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ایرادی نداره گلم شرمنده یه مدت نبودم فک کنم دیر شده واسه پیامک دادن
نوشین مامان آریا
7 دی 93 11:56
عزیز دلم آفرین به این پسر که قصه میگه عزیز شیرین زبون هزار تا بوس کوچولو
مامانی
پاسخ
ممنون نوشین جان
مامان مونا
17 دی 93 15:42
سلام. عیدولادت پیامبر بزرگوار اسلام ص بر شما مبارک چه پسر آقایی. ماشا....بزرگ شده. با پسر من تقریبا همسن ان.خداحفظشون کنه.باز میام. البته بدون رمزها رو فقط دسترسی دارم...! بالاخره آپ شدم....
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم ممنون از تبریکتون از آشناییتون خوشحالم میام وبتون رمز میذارم
خاله عاطفه
17 دی 93 16:28
سلام خوبین؟؟ ماشالله به کوچولوی نازتون وب زیبایی دارین ب وب منم سر بزنید تازه ساختم منتظر نظرای قشنگتون هستم یادتون نره بیایید
مامانی
پاسخ
سلام خانمی ممنون از لطفتون چشم حتما میام
مامان زینب
18 دی 93 10:21
سلام چه پسر نازی دارید از طرف ببوسیدش با افتخار لینک شدید
مامانی
پاسخ
چشاتون نازه عزیز
خاله عاطفه
18 دی 93 15:06
سلام ممنون لطف داری خاله ممنون ک اومدی وبم بازم بیا خوشحال میشم
مامانی
پاسخ
حتما عزیزم اونقدر میام تا خبر خاله شدنتو بشنوم
مامان زینب
18 دی 93 21:06
سلام ماشاالله شما هم یک پسر ناز دارید لطفا ببوسیدش .در ضمن ممنون از حضور گرمتون. انشاالله دخمل دار هم می شید
مامانی
پاسخ
سلام قربون لطفتون مرسی گلم
خاله عاطفه
20 دی 93 14:27
سلام خوبین؟؟ چ وب قشنگیییی...ماشالله به کوچولو.... سالم باشه چقد نازی تووووووووووو ب وب منم سر بزنید تازه ساختم دوس دارم نظرتونو بدونم
مامانی
پاسخ
چشم عاطفه جوون
خاله عاطفه
21 دی 93 13:06
اهان ممنون مرسییییییییی
مامانی
پاسخ
خواهش میشه
خاله عاطفه
21 دی 93 14:32
ایشالله
مامانی
پاسخ
مامانی
21 دی 93 23:17
سلام عزیزم چه خبراومدی مشهد؟رمز؟
مامانی
پاسخ
سلام مهربون خیلی خوش گذشت بازم ممنونم از راهنماییهاتون میام خدمتتون
مامانی
22 دی 93 15:27
سلام عزیزم پس حالاکه رمزرونمیشه بدی فقط بگوسفرچه طوربودبه مشهد؟چیزهایی که خواستی پیداکردی؟
مامانی
پاسخ
عزیزم رمزو برات گذاشتم