آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

مامانی و پسرش

پسرک 20ماهه من...

1391/11/26 9:38
نویسنده : مامانی
538 بازدید
اشتراک گذاری

چه زود گذشت این 20 ماه ...

حالا گیلاس کوچولوی ما واسه خودش مرد شده...

این روزها مشغول جمله سازی هستی .هنوز نمیتونی  جمله ها رو بگی ولی بیشتر کلمات یک جمله رو با مکث میگی

مثلا: میگی:

عصر... بابا...اونه...مامامو(مامانجون)...  دایی... بازی...

ترجمه: عصر که بابا اومد بریم خونه مامانجون با دایی بازی کنیم

البته چند تا جمله کوتاه بلدی:

مامان بیا

مامان بیگی (بگیر)

مامان بده

مامان بولو(برو)

یه جمله بامزه دیگه هم بلدی...

بعضی وفتها که حوصله نداری واخمات تو همه بابایی هم شیطونیش میاد و هی سر به سرت میذاره و قلقلکت میده اخم میکنی و به بابا میگی: " بابا نقن" روی  حرف ق تشدید داره...(بابا نکن)

وقتی هم که باهات همبازی میشیم باید همونطور که میگی بازی کنیم در غیر اینصورت واسمون قیافه میگیری و میگی " اِتابا" اشتباه...

کارت به جایی رسیده که از منو بابایی اشتباه میگیری...ناقلا....

 

هفته قبل هم تولد حامد(پسر عمو) بود .وقتی رفتیم از اول تا آخر که همه حواست به کیک بود و شمعش

وقتی شمع رو روشن کردن عمو بهت گفت که همراه حامد فوت کنی (خبر نداشت که بلد نیستی فوت کنی!!!!!!!!!!!! فوت میکنی البته به شیوه خودت!!!! دهنتو میبندی و از راه بینی فوت میکنی آخ که چقدر خنده داره...)

بعد هم کلی عکس گرفتیم و کیک خوردیم و خوش گذشت...

از اون روز به بعد هر وقت سرگرم بازی میشی با خودت میگی:تللو موبار(تولدت مبارک)

بعد هم یاد اون شب می افتی و میگی کیک ...آتیش... حامد... تللو....

 

و اما بگم برات در مورد " اولوبی "

الوبی چیزیه که هنوز دانشمندان موفق به کشف اون نشدن....!!!!!

فقط خودت میدونی چیه؟؟

اینم از مکالمه مامانی وآریایی که شاید در روز شومصد بار تکرار میشه

آریا:بهانه گیری میکنه و یه کوچولو هم گریه های الکی...

مامان:آریا یسکوییت میخوای؟  نه

کشمش میخوای؟ نه

میوه میخوای ؟ نه

کیک میخوای ؟ نه

پس چی میخوای؟ اولوبی....

اولوبی کجاست؟بریم بهت بدم....

نیست...

بعضی وقتها هم دست مامان رو میگری و میبری آشپزخونه در کمد رو باز میکنی و میگی نیست...

حالا منو بابایی در صدد کشف اولوبی هستیم...

هر چند فکر میکنم وجود خارجی نداره وساخته ذهن کوچولوته...

دیگه بگم از دقتت که ماشاا... حواست به همه جا و همه چی هست!!!!!!!!!!

خدا نکنه که مامانی بخواد یه کوچولو تغییر دکور بده فوری میای و با یه لحن شاکی : اتابا

بعد هم اگه بتونی که میبری و میذاری سر جای اولش در غیر اینصورت هم غر میزنی که اینجا جاش نیست ...

عزیزکم ٫نازم ٫ دلبندم

زندگی کن و لبخند بزن به خاطر آنهایی که با لبخندت زندگی می کنند و از نفست آرام می گیرند و به امیدت زنده هستند...

20ماهگیت مبارک

دوستت داریم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آناهیتا
1 اسفند 91 16:49
ای جان من عاشق این گونه نوشته هاتون هستم من منتظرتون هستم با یه خلاقیت جدید
مامان مهراد
4 اسفند 91 18:36
ای جانم چه شیرین شده ببوسیدش ی عالمه
مامان ضحا
6 اسفند 91 9:07
با تآخير 20 ماهگيت مبارك آريا كوچولو.ماماني ازش عكس هم بذاريد.
عمه جونی
14 اسفند 91 10:39
سلام دوست عزیز حتما به وبلاگم سر بزن...احتمالا توهم تو فکر یه سورپرایزی برای دلبندت درسته؟