بازم مسافرت...
اول از همه ماه خرداد شروع شده ماه پسر گلم...
ماه تولدت ...
از الان تولدت مبارک...
دیگه اینکه بعد از یک هفته گشت و گذار امروز خونه ایم....
هفته ای که گذشت بابایی برای یه ماموریت کاری باید میرفتن یزد ما هم همراهشون شدیم و جمعه صبح حرکت کردیم به سمت یزد.
مامانجون و باباجون هم از قبل یزد بودن و جمعمون جمع بود.
هر روز آب بازی و دوچرخه سواری و بدو بدو توی حیاط عصرها هم میرفتیم بیرون ...
پارک شهر رفتیم وبرای اولین بار قایق سواری کردی
پارک شادی هم رفتیم و سوار ماشین شدی و استخر توپ و...
اینا لحظه های قشنگی بودن که توی این یه هفته داشتیم
البته بعضی روزها هم به خاطر بی دقتی که داشتی یه خورده لحظه های ناخوش داشتیم اینکه یه روز موقع دوچرخه سواری حواست پرت میشه و با سر تشریف میبرین توی باغچه و سر کوچولوت میخوره به لبه باغچه و متورم میشه و یه خراش کوچولو هم برمیداره
خیلی گریه کردی همش میگفتی" مامانی حواسم نبود افتادم تو باغچه..."
دستاوردهای سفرمون هم اسباب بازی و کتابه که برای شما خریدیم
راستی بابایی یه انگشتر کوچولو هم برات خریده که خیلی دوستش داری ولی نمیدونم چرا همش از انگشتت در میاری و تا حالا شومصد دفعه گم شده و دوباره پیداش کردیم...
خلاصه اینکه سفر خوبی بود و خوش گذروندیم
دیروز عصر هم برگشتیم خونه...
از امروز هم پروژه بای بای پوشک داریم میخوام تا قبل از تولدت تموم بشه
البته یکی دو ماهی میشه که این پروژه شروع شده (به صورت تئوری)و از امروز عملی شده...
امیدوارم خیلی زود یاد بگیری