آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

مامانی و پسرش

تجربه های برفی

1392/10/18 23:10
نویسنده : مامانی
513 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه صبح از خواب که پا شدی بابایی پرده ها رو کنار کشید و گفت:

آریا ببین آسمون ابریه امروز بارون میباره...

آریا:شاید هم برف بباره بابایی...(چند وقته که سوال میکنی کی برف میباره؟؟میخوام برم برف بازی‚کامیونمو برف کنم‚ میخوام نی نی برفی بسازم و...)

یکی دو ساعت بعد ...

توی آشپزخونه روی کابینت نشسته بودی و کمک مامانی میکردی که کیک بپزم...

از پنجره بیرون و نگاه کردم وگفتم:آریا ببین داره برف میباره...

خوشحال شدی و گفتی مامانی میخوام برم بیرون

دوتایی لباس گرم پوشیدیم و رفتیم بیرون(تراس)

خیلی خوشحال بودی بالا و پایین میپریدی‚شعر میخوندی ‚ذوق میزدی ...

یه کوچولو برف گرفتی دستت میگی مامان ببین برف دارم...

 

قربونت برم

 

یه خورده که بازی کردیم برگشتیم تو خونه

یه ربع بعد دوباره اومدی و گفتی مامان میخوام برم بیرون

دلم نیومد و اجازه دادم بری ولی چون هوا خیلی سرد بود زود برگشتی خونه(البته با اصرار زیاد من)

وتا عصر همش پشت پنجره بودی ومیخواستی که بری بیرون...

وقتی بابایی برگشت رفتی سراغ بابا که بریم بیرون‚ بابایی هم یه ظرف پر از برف آورد تو خونه کنار بخاری!!!

دوتایی نشستین و برف بازی...

بابایی قرار بود بره اصفهان یه ماموریت کاری داشت ما هم که تنها بودیم رفتیم خونه مامانجون‚اونجا هم که رسیدیم دوست داشتی بری حیاط ولی چون شب بود بهت قول دادم که فردا صبح دوتایی بریم برف بازی...

صبح زود از خواب پا شدی و آماده برای بیرون رفتن...

لباس گرم پوشیدیم که بریم بیرون...

باباجون: هوا سرده

مامانجون:زود برگردین

باباجون: دستتو توی برف نکنی یخ میزنه ‚مواظب باش سُر نخوری و...

وکلی نصیحت دیگه که نه مامانی گوش داد و نه پسر مامان(آخه میدونستم که دوست داری برف بازی کنی از طرفی هم میخواستم که خیلی چیزها رو خودت تجربه کنی)

هیچی دیگه رفتیم بیرون ومشغول برف بازی شدیم کامیونت رو هم آوردی پر برفش کردی‚ آدم برفی درست کردیم...

 

عزیزم

 

وقتی روی برفها راه رفتی جای پاتو بهت نشون دادم

خوشحال شدی هی راه میرفتی و پشت سرت رو نگاه میکردی که ببینی چه شکلی شده

 

 

 

 

 وقتی مشغول بازی بودی پات سُر خورد و افتادی خودت پا شدی و اومدی پیشم بهم گفتی مامان وقتی میخوای راه بری مواظب باش سُر میخوری خندیدم و گفتم چشم...

یه خورده که بازی کردی سردت شد و شروع کردی به گریه بغلت کردم و رفتیم توی خونه

وقتی مامانجون ازت پرسید چی شده؟گفتی دستمو کردم توی برف دستام یخ زده...

اون روز دیگه حاضر نشدی بری بیرون برف بازی فقط از پشت پنجره آدم برفیتو نگاه میکردی  وقتی هم که میگفتم آریا میخوای بریم برف بازی؟؟..

 میگفتی :نه بیرون سرده ‚ برف سرده ‚دستامون یخ میزنه... منم میخندیدم

درسته یه خورده گریه کردی ولی یه تجربه بود ‚تجربه ای که خودت بدست آوردی

اینم از هنر دست مامانی و پسرش

ببخشید بهتر از این بلد نبودم....

 

 

امروز صبح هم بابایی از اصفهان برگشت و اومدیم خونه با بابایی رفتین بیرون برف بازی و دوباره آدم برفی ولی این بار محتاط تر بودی

این عکسها رو هم بابایی  گرفته

 

 

 

 

 

بابایی  واست گز یه عالمه کتاب و ذره بین و یه ست آهنربا  آورده بود

دوستت دارم گلمی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

رضوان مامان رادین
21 دی 92 16:30
وااای چقدر برف...حسابی برف بازی کردی پسمل طلاااا.... چه آدم برفی خوشملی دست مامانی درد نکنه
مامانی
پاسخ
ممنون از حضورتون
مینا مامان آرتین کوچولو
23 دی 92 14:45
آی خوش به حال آریا جون کلی حال کردی ها مراقب خودت باش وروجک کوجولو
مامانی
پاسخ
چشم خاله
مامانی درسا
26 دی 92 1:47
ای چوووون دلمون بخواست ولی ما برف نداره بیدیم که ....... آریا گلی خوش گذشته ها انشاالله همیشه خوش باشی اون عکس جای پاهات حسابی زیباست عزیزم ....
مامانی
پاسخ
ای جانم عزیزم... تشریف بیارین با برف در خدمتتونیم
مامان ضحـــــــــــــــا
1 بهمن 92 8:41
چه عكسهاي خوشگلي با برف انداختين. آريا جون حسابي سردت شده بودهااااااااا كه ديگه حاضر نبودي بري بيرون
مامانی
پاسخ
مرسی گلم
مامان آناهیتا
5 بهمن 92 22:00
الهی دورت بگردم خاله ببخشید عزیزم دیر اومدم چند بار عکس هاتو دیدم اناهیتا همش میگه بزار ببینم اریا برف بازی کرده قربوت بشم که خوشگل قدم می زنی و جای پاهاتو می بینی
مامانی
پاسخ
سلام خانم... خواهش میشه گلم مرسی که سر زدین آره خیلی رد پاهاشو دوست داشت
مامان ابوالفضل♥●•٠·˙
13 بهمن 92 16:54
به به برف بازی. خدا حفظش کنه براتون .
مامانی
پاسخ
ممنون از حضورتون
زینب
16 بهمن 92 10:11
افرین به آریا جون...خوبی...سلام ریحانه جون..حالتون خوبه...من وبلاگ جدید برا حسنا دوباره ساختم و تا امروز همش مطلبهارو از قبل کپی کردم یا نوشتم و عکس میگذاشتم. هنوزم کار داره. ادرسو میدم سری بزن...راستی پیش ما نیومدین. کی میاین...خبری بده..منتظریم
مامانی
پاسخ
سلام عزیزم خوبی.. حسنا خوبه دلمون براتون تنگ شده مبارکه مبارکه الان میام
مامان یسنا
20 بهمن 92 14:05
به وب ماهم سر بزنین
مامانی
پاسخ
چشم حتما