دوباره آخ آخ
یک هفته ای میشه که سرماخوردی وحال نداری اولش زیاد حالت بد نبود فقط کمی سرفه میزدی دکتر هم بردیمت برات دارو نوشت و گفت که اگه حالت بدتر شد بهت بدیم .
جمعه شب خونه مامان جون بودیم و شب همون جا موندیم تمام شب رو بی تابی کردی ونخوابیدی دیروز هم همش گریه میکردی نمی تونستی بخوابی فکر کنم جاییت درد میکرد عصر که بابا از سرکار اومد دوباره رفتیم دکتر و برات آمپول نوشت آخی.....
آمپول رو زدیم و شما هم یه خورده گریه کردی و اومدیم خونه
به مناسبت تولد مامانی بابایی کلی زحمت کشیدن کیک و گل و کادو و... خلاصه مامانی رو شرمنده کردن .
شما هم به محض دیدن کیک حالتون بهتر شد وکلی ذوق کردی یه خورده به کیک ناخنک زدی
هیچی دیگه سه تایی جشن گرفتیم و کیک خوردیم و چقدر کیکش خوشمزه بود"بابایی دستت درد نکنه" البته بابایی که یادش رفت روی کیک شمع بذاره منم که به علت بیماری جنابعالی حواس نداشتم تازه امروز متوجه شدم که ای وای ما اصلا شمع فوت نکردیم...
امروز هم حالت خیلی بهتره از صبح همش خوابیدی هی بیدار میشی و دوباره خوابت میبره
فدات شم
اینم از عکسات با کیک تولد مامانی