آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

مامانی و پسرش

یک ساله مامان

1391/4/27 11:34
نویسنده : مامانی
548 بازدید
اشتراک گذاری

مهارتهای آریا در یک سالگی :

توی این یک سالی که گذشت خیلی کارها رو یاد گرفتی مهمترینش راه رفتن بود که خوب از پسش بر اومدی.

خیلی به آشپزی علاقه داری و همش میخوای با قابلمه و ملاقه و.. بازی کنی .

وقتی میای توی آشپزخونه میری سراغ قابلمه ها و مشغول بازی میشی کاش به همین جا ختم میشد بعد از چند دقیقه میای کنار گاز و میخوای بذاری روی گاز گریه میکنی و میگی "با" یعنی بذارش بالا

از دست تو...

یه کار خیلی بدی که بلد شدی اینه که بعضی وقتها برای اینکه نازتو بخریم خودتو میزنی و میگی "آخ" و ما هم برای اینکه برات عادت نشه مجبوریم بهت نگاه نکنیم و محل نذاریم تا یادت بره.

چند روزی میشه که احساس استقلال میکنی ومیخوای کارهایی رو که دوست داری انجام بدی.

مثلا تا حالا هر وقت بهونه گیری میکردی با هم میرفتیم سراغ کمدت و مامانی به سلیقه خودش یکی از اسباب بازیهاتو میداد که بازی کنی و شما هم خوشحال و بدون هیچ حرفی قبول میکردی ولی چند وقته که خودت میری سر کمد و به یه اسباب بازی خاص اشاره میکنی و چون هنوز نمیتونی حرف بزنی مامانی هم متوجه نمیشه که کدومو میخوای(البته خیلی وقتها هم میدونم ولی دوست دارم واکنش تو رو ببینم) برای همین یه اسباب بازی بهت میدم تو هم یه نگاه بهش میکنی و میذاریش کنار و دوباره به کمد اشاره میکنی و این کار هی تکرار میشه تا به چیزی که میخوای برسی واین یعنی خودت تصمیم میگیری که با چی بازی کنی .

بعضی وقتها هم که توی اتاقت مشغول بازی هستی و چیزی رو میخوای ونمیتونی برداری میای پیش مامان و دستم رو میگری و با خودت میبری تو اتاق و از من میخوای تا یه چیزی بهت بدم یا یه کاری رو برات انجام بدم .

چند روز قبل بابایی بهت گفت آریا یه لیوان آب واسه بابایی میاری ؟ شما هم رفتی سراغ یخچال و چون نمیتونستی کاری انجام بدی برگشتی و دست مامان رو گرفتی بردی آشپزخونه منم یه لیوان آب کردم و دادم دستت بماند که یه قلوپ خوردی وقتی هم که رسیدی به بابایی و بابایی دستشو آورد که لیوان آب رو بگیره دوباره یه قلوپ دیگه و اخر سر هم مجبور شدیم لیوان اب رو از دستت بگیریم که روی زمین نریزی .

یکی دیگه از شیطونیهای جنابعالی اینه که تا مامانی میاد سراغ کامپیوتر تو هم بدو بدو میای  کامپیوتر روخاموش میکنی.

دیشب به بابایی گفتم و بابایی هم کلی ابتکار به خرج دادن ویه محفظه کوچولو چسبوندن روی دکمه کیس تا نتونی اونو فشار بدی.

امروز هم خواب که رفتی اومدم سراغ کامپیوتر یه کمی که کارکردم از خواب پا شدی و یه راست رفتی سراغ کیس و یه چیز جدید روی اون دیدی و شروع کردی به بررسی که این چیه و از کجا اومده .منم خوشحال میخندیدم که دیگه نمیتونی کاری بکنی .تا به خودم اومدم خاموشش کردی .

بابایی خیلی پسرت رودست کم گرفتی به خودت رفته تا از یه چیزی سر در نیاره دست بردار نیست.

آخ که از دست کنجکاویهای تو...

 وقتی واست اسباب بازی میخریم فقط یکی دو روز باهاشون بازی میکنی بعدش هم هی دنبال میگردی که کجا باتری میخوره و چطوری بازش کنی و خلاصه درست مثل بابا که بعضی وقتها اسباب بازیهات خراب میشه اونا رو باز میکنه که درستشون کنه تو هم عاشق باز کردن و سر در آوردن از ساز و کار وسایلی...

چند روزه که بابایی تلاش میکنه بهت یاد بده که بگی "آب" آخه خیلی وقتها که آب میخوای هیچی نمیگی و هی گریه میکنی و ما هم نمیدونیم که چی شده خلاصه ...

بابایی میگه بگو: "آب"

آریا "با"

باز بابایی محکم "آب ب ب "

آریا "ب ب ب ا ا ا"

اخرشم بابایی موفق نشد. و اما واژگان آریا در یک سالگی:

 ماما = مامان

بابا = بابا

به = هر چیزی میتونه باشه خیلی معنی داره

دد = بیرون

تو = توتو همون پرنده

 بع بع = گوسفند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان اراد
28 تیر 91 12:53
سلام الهی خدا حفظش کنه و همیشه در حال پیشرفت باشه اسم اراد رو تو لینکتون ندیدم؟
زینب
31 تیر 91 8:18
سلام ریحانه جون. خوووووبی آریا خوبه میخواستم بگم که من وبلاگ حسنا رو به دلایلی حذف کردم.