آب بازی
روزجمعه رفتیم خونه خاله ٬مامان جون و بابا جون هم اونجا بودن
برای نهار رفتیم بیرون یه جای قشنگ .
یکی از دوستای خاله هم همراهمون بودن یه نی نی کوچولو داشتن "امیر علی" که شما همش اسباب بازیهاشو برمیداشتی چند بار هم میخواستی بغلش کنی.
کنار مون یه جوی آب بود تو هم که قربونت برم عاشق آب و آب بازی هی رفتی تو آب و هرچی لباس برات برداشته بودم همه رو خیس کردی.تا عصر اونجا بودیم کلی واسه خودت شیطونی کردی
شب هم برگشتیم خونه.
دیروز عصر هم بابایی برای کارهای دانشگاهش باید میرفت بافق منو تو هم همراه بابایی رفتیم یزد خونه مامان بزرگ .
شب رسیدم خونه مامان بزرگ
تو هم تا چشمت به حوض آب افتاد گفتی"با" " با"
یعنی میخوای بری سر حوض و آب بازی.بابایی هم تو رو گذاشت لب حوض ومشغول آب بازی شدی.
امروز صبح هم که از خواب پا شدی دوباره مستقیم سمت حوض.
بابایی شما رو گذاشتن توی حوض تو هم ذوق و خوشحال تا تونستی خودت رو خیس کردی...
عصر هم برگشتیم خونه.
راستی امروز هم تولد بابایی بود که از همین جا به بابایی تبریک میگیم
بابایی تولدت مبارک