آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

مامانی و پسرش

آریا شعر میخونه...

یه مدته که بهت شعر یاد میدم هنوز نمیتونی تنهایی شعر بخونی ولی همراه مامان بعضی کلماتشو تکرار می کنی مامان :یه توپ دارم آریا : تللییه ( قلقلیه) مامان : سرخ و سفید و آریا : آبییه میزنم زمین مامان : آریا : دودا ( کجا میره) تا همین جا بلدی یه شعر هم بابا واست میخونه: لی لی لی حوضک / لی لی لی حوضک / فیل اومد آب بخوره افتاد و دندونش شکست!!! ( بابایی این چه شعرییه !!!سراینده اش کیه؟!!!!) آریا با کمک بابا این شعر رو هم میخونه آریا : لی لی لی لی لی لی لی لی لی (یه عالمه میگی...) اوضه..../آب بابا : فیل اومد آب بخوره  (آریا : اوتاد ) افتاد و (آریا : دندون ) دندونش ( آریا : تتس ) شکست...
16 دی 1391

آریای قصه گو

چند شب پیش هر کاری کردم نخوابیدی دوست داشتی شیطنت کنی منم خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم تا میخوابیدم میومدی کنارم انگشتتو میذاشتی روی بینیت و میگفتی " هی هی (هيس)مامان لالا... " بعد خودتو می انداختی روی من یا انگشتتو میکردی توی چشمم. بعد هم اومدی کنارم خوابیدی.منم شروع کردم برات قصه گفتن قصه  بزبز قندی  وقتی قصه گفتن من تمام شد تو شروع کردی و همینجوری واسه خودت یه چیزایی میگفتی که منم نتونستم ترجمه کنم.فقط یکی دوبار کلمه " بعبعی " تکرار شد.اونقدر با هیجان تعریف میکردی که نگو... همینطوری پیش بری میشی آریای قصه گو...  مشغول گفتن بودی که دیدم یکی دیگه از دندونات هم داره سرک میکشه (پایین سمت راست) مبارکه قن...
10 آبان 1391

ببعی!! توتو

آریا کوچولوی مامان حیوونا رو خیلی دوست داره مخصوصا ببعی و گاو اسم خیلی از حیوونا و صداشون رو هم بلدی طوطی : طوطی پیشی : گربه داو : گاو اس : اسب ببعی : گوسفند هاپو: سگ توتور : شتر مو : موش ب : بز بب : ببر شی:شیر د : اردک پی : فیل صدای چندتاشون رو هم بلدی صدای گاو : مومو صدای پیشی : مینو مینو صدای ببعی : بع بع   اینم عکس اریا با ببعی و توتو     هفنمین دندونت هم دو روز پیش سر زد(سمت چپ پایین) ...
8 آبان 1391

"آدی" "آنه"

مامانی وآریایی تو آشپزخونه بابایی هم مشغول دیدن تلویزیون مامانی صدا میزنه:هادی... بابایی :متوجه نمیشه و جوابی نمیده دوباره مامانی تکرار میکنه: هادی...هادی... آریا مشغول بازی اما حواسش به مامانی هم هست از آشپز خونه بیرون میاد و میگه "آدی... آدی..." مامانی و بابایی ذوق میکنن و خوشحال(مخصوصا بابا) و اینکار تبدیل به بازی میشه مامانی بابا رو صدا میزنه و آریا هم تکرار میکنه حالا نوبت بابا میشه  میگه: ریحانه آریا با کمی مکث: "آنه" مامانی هم ذوق خوشحال که پسرش داره صداش میزنه این اتفاق یه هفته قبل رخ داد چون  سرم شلوغ بود و کار داشتم امروز واست نوشتم. راستی دندونت هم در اومده(بالا سمت راست) مب...
3 مهر 1391

یه مروارید دیگه..............

چهارمین مروارید آریا کوچولو امروز سر زد مبارکت باشه عزیزم                      ای ظرافت تپش قلب چکاوک، تو را بر رفیع ترین قله ی احساسمان قرار داده و با تمام وجود فریاد بر می آوریم که روشن ترین فرداها تقدیم تو باد.   ********************************************************************************************* روز شمار تولد: 2روز مونده تا تولد بهترینم ...
23 خرداد 1391

تاتی تاتی

  آریا کوچولو دیروز عصر اولین قدمهای زندگیشو آروم آروم برداشت و شروع کرد به راه رفتن یووووووهووووووووو   من که خیلی خوشحال شدم و  ذوق کردم وقتی هم که بابایی اومد خونه تاتی تاتی رفتی سمت بابایی و بابایی هم کلی خوشحال که پسرش راه میره .  البته هنوز تعادل نداری و یهو می افتی زمین اخه بیشتر از اون که بخوای راه بری دوست داری بدو بدو کنی(شیطونی)   قربون اون قدمهای کوچیکت   دیروز یه اتفاق خوب دیگه هم افتاد   سومین مروارید کوچولوت هم خودشو نشون داد یه دندون ناناز که بعد از چند روز بلاخره از زیر لثه هات اومد بیرون البته یه دندون دیگه هم تو راه داری و منتظریم که د...
9 خرداد 1391

دومین مروارید

دومین مروارید ت بالاخره دیروز خودشو نشون داد خوشبختانه دیروز زیاد اذیت نشدی یه خورده بیقراری کردی و هر چی دستت میومد گاز گازی میکردی وقتی توی دهنتو نگاه کردم دیدم وای ی ی ی ی ی ی یه دندون کوچولوی دیگه داره سرک میکشه حالا دوتا دندون کوچولوی ناز داری قربون دندونای کوچولوت برم ...
17 بهمن 1390

اولین مروارید

اول از همه اینکه از دیروز هفت ماهت تمام شد و وارد ماه هشتم شدی  دیروز خیلی بی تابی کردی شب ناله میکردی و نمی خوابیدی من و بابایی هم تاصبح مواظبت بودیم روز هم همش نق میزدی تا عصر که بابایی اومد خونه داشتی با بابایی بازی میکردی که یهو بابایی متوجه شد آریایی دندون درآورده... تازه فهیمیدیم که اینهمه ناله و نق نق واسه چی بوده آخه چون از قبل آنفلوانزا داشتی فکر میکردیم واسه اونه ... از وقتی چهار ماهت شده بودهر وقت که حالت خوب نبودو بی تابی میکردی بابایی میگفت داری دندون در میاری و همش توی دهنتو نگاه میکرد و هر دفعه هم نا امید میشد ولی اینبار اصلا به فکرمون هم نمی رسید که شاید ناله هات واسه دندون باشه قربونت برم چقدر اذیت شدی و ما م...
5 بهمن 1390