آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

مامانی و پسرش

تجربه ای دیگر...

زاغکی کالب پنیری دید به دهن برگرفت و زود پرید بر درختی نشست در راهی  که از ان می گذشت روباهی روبه پر فریب و حیلت ساز رفت پای درخت و کرد اواز گفت: به به چه سری چه دمی عجب پایی پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ نیست بالاتر از سیاهی رنگ گر خوش اواز بودی و خوش خوان  نبودی بهتر از تو در مرغان زاغ می خواست قار قار کند  تا که آوازش آشکار کند طعمه افتاد چون دهان بگشود  روبهک جست و طعمه را بربود   این شعرو بابایی بهت یاد داده و چقدر قشنگ میخونی شمرده شمرده و با احساس... ولی چون درکی از معنی شعر نداشتی بابایی قصه شو واست تعریف کرد تو هم که عاشق قصه هی شعر میخونی و میگ...
29 آبان 1392

شعرهای آریایی...

موش موشه ورزش می کنه تا که قوی ترین بشه میخوره میوه تا تنش خونه ویتامین بشه نمیدونم پیشی کجاست دیگه نمیاد این ورا از ترس این موش قوی قایم شده پشت درا... *****************************************٨٨   تو خونمون یه عکسه چسبیده روی دیوار مامان جونم عروسه بابام دوماد انگار می پرسم این سوالو از مامان و از بابام وقتی عروسی کردین من نبودم پس کجام؟؟ مثل همیشه حتما هی بهونه آوردین رفتین عروسی کردین اما منو نبردین  ********************************************************** پر و پر و پر کلاغ پر گنجشک توی باغ پر غصه و تنهایی پر بابا اومد از سفر وق...
6 آبان 1392

حسنی به زبان آریا

توی دلِ شلمرود / حسنی تق و تُنا ببود حسنی نگو بلا ببو / تنبل تنبلا ببو نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد قاقلی هیچ کس باهاش وفیخ نبود / تنا روی سه پایه هسسته بود تو سایه / باباش میدوف : حسنی میای بریم حموم ؟ نه نمیام میخوای سرتو اصرا کنی ؟ نه نمیخوام تُله اولاغ تدخدا یورتنه میرفت تو قوچییا اولاغه شرا یورتنه میری؟ دارم میرم بار بیارم / دیرم تُده عدله دارم اولاغ خوب و نازنین سر در هوا سم بر زمین  یالت بولندو پر مونه / دمت مثال جاروته  یه کمی برایم سواری میدی؟  نه که نمیدم  شرا نمیدی؟ باسه من تمیزم پیش همه عزیزم اما تو چی موی بولند روی سیاه ناخن دراز...
20 تير 1392

جا مانده از سال قبل!!

این شعرها رو خیلی وقته که بلدی (دو ماهی میشه) ولی پستش رو امروز برات گذاشتم توپولو تو پولویم توپولو صورتم مثل اولو قد و بالام اوتاهه چشم و ابروم تیاهه مامان اوبی دالم میشینه توی اونه میبافه دونه دونه لباس بتدونه   بزی بزی نشست ایبونش نامه نوشت مامانش کوچیک بودم بوزوگ شدم اندازه یه بز شدم یه روز رفتم به دنگل به جنگ خرس لمبل با شاخهای بولندم پوستشو از جا تندم مامان اوب و نانین به من بگو تداپی (صدآفرین)   گل گل همه رنگش اوبه بچه زرنگش اوبه توی کتاب نبشته تنبلی کار دشته تنبل همیشه...
21 فروردين 1392

یه شعر قشنگ

اینم یه شعر قشنگ واسه آریا جونم وقتی که هنوز دنیا نیومده بودی و توی دل مامانی بودی یه روز که رفته بودم بیرون یه کتاب قصه قشنگ واست خریدم "نی نی لالا" و خیلی وقتها اونو واست میخوندم. وقتی هم که دنیا اومدی این کتاب رو دوست داشتی می نشستی روی پام و منم برات میخوندم تو هم گوش میدادی و شکلهای کتاب رو نگاه میکردی حتی بعضی شبها که تو خواب بیدار میشدی و گریه میکردی تا این شعر رو برات میخوندم آروم میشدی و میخوابیدی تا اینکه چند روز پیش که کتاب دستت بود پاره ش کردی منم تصمیم گرفتم که شعرش رو واست بنویسم تا همیشه یادمون بمونه... اتل متل ستاره/رسیده شب دوباره ببین که نور مهتاب از آسمون میباره تو جنگل و تو دریا /تو کوه و دشت ...
27 اسفند 1390

شعر

توی این قسمت قراره که همه شعرهای پسرکم نوشته شه     بزی نشست تو ایوونش  نامه نوشت به مامانش کوچیک بودم بزرگ شدم اندازه یه بز شدم یه روز رفتم به جنگل  به جنگ خرس تنبل با شاخهای بلندم پوستشو از جا کندم مامان خوب و نازنین به من بگو صدآفرین ...
22 آبان 1390
1