آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

مامانی و پسرش

برای پدر و مادرها

اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم.... به جای آنکه انگشت اشاره ام را به سمت او بگیرم٬ درکنارش انگشتهایم را دررنگ فرو می بردم و نقاشی میکردم. اگر فرصت داشتم کودکم را دوباره بزرگ کنم... بیشتر از آنکه به ساعتم نگاه کنم٬ به او نگاه می کردم. سعی میکردم درباره اش کمتر بدانم اما بیشتر به او توجه میکردم. به جای اصول راه رفتن اصول پرواز کردن و دویدن را با او تمرین میکردم. از جدی بازی کردن دست برمی داشتم وبازی را جدی  می گرفتم. در مزارع بیشتر می دویدم و به ستارگان بیشتر خیره می شدم کمتر سخت می گرفتم و بیشتر تاییدش می کردم. اول بنیان احترام به خود را در او می ساختم و بعد خانه و آشیانه اش را. بی...
23 بهمن 1390

دومین مروارید

دومین مروارید ت بالاخره دیروز خودشو نشون داد خوشبختانه دیروز زیاد اذیت نشدی یه خورده بیقراری کردی و هر چی دستت میومد گاز گازی میکردی وقتی توی دهنتو نگاه کردم دیدم وای ی ی ی ی ی ی یه دندون کوچولوی دیگه داره سرک میکشه حالا دوتا دندون کوچولوی ناز داری قربون دندونای کوچولوت برم ...
17 بهمن 1390

یه سفر کوتاه

بابایی روز جمعه امتحان داشت وباید میرفت یزد. من وتو ومامان جون هم همراه بابا رفتیم یزد خونه مامان بزرگ(مامان بزرگ مامانی وبابایی) کل مسیر رفت وبرگشت خواب بودی و هرچی صدات می کردیم بیدار نمی شدی خونه مامان بزرگ هم پسر خوبی بودی وبراشون دست میزدی چون هوا خیلی سرد بود تو خونه موندیم و بیرون نرفتیم  سفرمون خیلی کوتاه بود ودیروز عصر برگشتیم . ...
16 بهمن 1390

پسربابابزرگ شده

چند وقته که همش یادت میدم دست بزنی ولی تو تمایلی به دست زدن نداری بیشتر دوست داری ما برات دست بزنیم دیشب که داشتی با اسباب بازیهات بازی میکردی نمیدونم چی شد که اسباب بازیتو گذاشتی کنارو شروع کردی دست زدن منم مات ومبهوت نگات میکردم یه خورده که دست زدی یه مکث کوتاه یه نگاه متفکرانه به دستات وتازه خودت فهمیدی که چی شده؟ بعد هم شروع کردی ذوق زدن و دست زدن منم هی تشویقت میکردم و میگفتم آریایی دست دست. تو هم یه نگاه به من یه نگاه به دستات جیغهای کوتاه و دست دست من که از خوشحالی دوربین رواوردم وازت فیلم گرفتم آخه خیلی دیدنی بودی . از بس حواسم به تو بود یادم رفت  که دکمه ضبط دوربینو بزنم وقتی فهیمدم که دوربین خاموش...
12 بهمن 1390

بازی

9تا 12ماهگی   داخل وبیرون: یادگیری ودرک مفاهیمی مثل داخل ٫بیرون ٫پشت سر٫ زیر٫ بالا و... برای پیشرفت فعالیت های مغزی بچه ها لازم است. بازی هایی که باعث درک فاصله می شود برای سالهای بعدی فرزند شما بسیار مفید است. این بازی ها را با مفاهیم داخل و بیرون شروع کنید. یک جعبه کاغذی بردارید و اسبا بازی مورد علاقه کودکتان را داخل آن بگذارید. به فرزندتان کمک کنید ان را پیدا کرده و بیرون بیاورد. این کار را تکرار کنید و ادامه دهید. گزارش تحقیقاتی تجربه های اولیه کودک ٫کانالهای ارتباطی مغز او را شکل می دهد.                 حلق...
9 بهمن 1390

اولین مروارید

اول از همه اینکه از دیروز هفت ماهت تمام شد و وارد ماه هشتم شدی  دیروز خیلی بی تابی کردی شب ناله میکردی و نمی خوابیدی من و بابایی هم تاصبح مواظبت بودیم روز هم همش نق میزدی تا عصر که بابایی اومد خونه داشتی با بابایی بازی میکردی که یهو بابایی متوجه شد آریایی دندون درآورده... تازه فهیمیدیم که اینهمه ناله و نق نق واسه چی بوده آخه چون از قبل آنفلوانزا داشتی فکر میکردیم واسه اونه ... از وقتی چهار ماهت شده بودهر وقت که حالت خوب نبودو بی تابی میکردی بابایی میگفت داری دندون در میاری و همش توی دهنتو نگاه میکرد و هر دفعه هم نا امید میشد ولی اینبار اصلا به فکرمون هم نمی رسید که شاید ناله هات واسه دندون باشه قربونت برم چقدر اذیت شدی و ما م...
5 بهمن 1390

آنفلوانزا

امروز چهار روزه که آنفلوانزا گرفتی (اول مامانی گرفت بعد بابایی حالا هم نوبت تو شده) البته  تو خیلی شدیدتر از من و بابایی گرفتی خیلی سرفه می زنی  دیروز بردیمت دکتر کلی بهت دارو داد هر شش ساعت باید یه عالمه شربت بهت بدم تو هم بی اشتها شدی و حاضر نیستی هیچی بخوری تا قاشق رو دست من میبینی دهنتو محکم میبندی    دیشب که اصلا حالت خوب نبود تو خواب همش  میگفتی"دد اد آدی" بابایی میگه کلمه دیگه ای هم بلد نیستی و حرف تکراری میزنی امروز حالت بهتره تنها مشکلی که داری اینه که  سرفه ات میاد ولی نمیتونی سرفه بزنی وقتی هم که می خوابی با صدای سرفه خودت بیدار میشی و میزنی زیر گریه کاش زودتر خ...
26 دی 1390