آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

مامانی و پسرش

مادر...

آسمان را گفتم  می توانی آيا  بهر يک لحظهء خيلی کوتاه  روح مادر گردی  صاحب رفعت ديگر گردی  گفت نی نی هرگز  من برای اين کار  کهکشان کم دارم  نوريان کم دارم  مه وخورشيد به پهنای زمان کم دارم  ***  خاک را پرسيدم  می توانی آيا  دل مادر گردی  آسمانی شوی وخرمن اخترگردی  گفت نی نی هرگز  من برای اين کار  بوستان کم دارم  در دلم گنج نهان کم دارم  ***  اين جهان را گفتم  هستی کون ومکان را گفتم  می توانی آيا  لفظ مادر گردی  همهء رفعت را  همهء عزت را  ...
31 فروردين 1393

احوال این روزهایمان...

یه مدت هوا سرد بود  کمتر میتونستیم بریم بیرون دلت دوچرخه سواری میخواست که نمیشد...پارک میخواست که نمیشد...کتابخونه میخواست بازم نمیشد... چند روزیه که دوباره هوا خوب شده و گشت و گذار شما هم شروع شده یه روز همراه بابا رفتین دوچرخه سواری دیروز هم رفتیم کتابخونه یه گردش کوچولو هم توی خیابون داشتیم خلاصه از صبح تا عصر دوتایی با هم خوش میگذرونیم تا بابا برگرده شبها حافظ خونی داریم ... دیوان حافظ میاری و بابا برات میخونه بعضی شعرهاش به دلت نمیچسبه و گوش نمیدی و بعضی ها رو هم حفظ میکنی سه سوت...  دورت بگردم... بعضی روزها هم از قول حافظ شعرهایی میخونی که... کلمه های الکی سر هم میکنی و به اسم ...
29 بهمن 1392