آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

مامانی و پسرش

قصه..

قصه گویی مهارت میخواد مخصوصا اگه طرفت یه پسرکوچولوی سه ساله باشه که حواسش به همه چی هست ... شنیدن قصه هم خیلی جذابیت داره مخصوصا اگه قصه گو شهرزاد باشه ولی دیروز قصه گوی ما شهرزاد نبود یه پسر سه ساله بود که خیلی قصه اش برام شنیدنی بود... همیشه وقت خواب شما مراسم قصه گویی داریم و همیشه هم خودت مشخص میکنی چه قصه ای رو برات تعریف کنیم یه شب قصه اردکه و یه شب دیگه قصه سنجاب و خرگوش و بعضی شبهاهم قصه های اریا... که همشونو حفظی چندروزیه که دیگه از قصه های تکراری حوصله ات سر رفته و میگی مامان یه قصه جدید بگو گفتم قصه جدید یادم نیست و شما گفتی میخوای خودم بهت یاد بدم منم استقبال کردم و مشغول شدی قصه ها رو همونطوری که...
26 آذر 1393

خوشمزگیهات...

توی آشپزخونه مشغول صبحونه خوردنی منم همزمان هم به کارام میرسم و هم جواب سوالای بی پایان شما رو میدم بعد از یه کوچولو با حالت اخم و عصبانیت میگی: معلومه من با دیوارم..... من:..... خوب من دارم باهات حرف میزنم باید منو نگاه کنی نه اینکه هی بری و بیای آخه عزیز دلم اگه قرار باشه که تمام مدتی که باهات حرف میزنم کنارت بشینم و نگات کنم که تمام روز باید درخدمت تو باشم البته اینا رو الان دارم میگم اون موقع اینقده جا خوردم که نتونستم هیچی بگم تکیه کلام اینروزات هم شده "اشکالی نداره" با یه لحن بچگونه و کمی هم مهربونی من :غذاها داره میریزه روی زمین... آریا: اشکــــــــــــــــــــــالی ن...
10 آبان 1393