شیرین زبونیهای اریا
یه طوطی کوچولو داریم شیرین زبون...
هر چی مامان و بابا میگن تکرار میکنه آخ که چقدر من دوستش دارم...
این طوطی کوچولو همون آریای عزیزمه...
وقتی منو بابا مشغول صحبتیم تو هم اصلا حواست به ما نیست ولی یهو یکی از کلمه های ما رو تکرار میکنی واسه همینم اسمتو گذاشتیم طوطی...
هروقت هم که مشغول صحبت و خندیدن هستیم میای کنار ما و خنده های الکی میکنی(فکر کنم اینطوری میخوای بگی که منم بزرگ شدم )
بعضی وقتها هم موبایل مامانی رو برمیداری قدم میزنی و شروع میکنی به حرف زدن و خندیدن .معلوم نیست با کی اینقدر گرم میگیری و میخندی...!!!!!!!!!!!!!!!!!
کم کم داره گنجینه لغاتت بزرگ میشه به کامپیوتر میگی: داپوته
چند روز قبل وقتی فهمیدی که قراره باباجون بیان خونمون دویدی سمت اتاقت و با ذوق میگفتی: داپوته داپوته
هر وقت باباجون میان خونمون با هم میرین سراغ کامپیوتر و میگی "نی نی" دوست داری عکسهای بچگیتو ببینی بماند که خودتو نمیشناسی و همش میگی که نینی حالا هر چی هم ما بگیم این آریاست قبول نداری همه کسانیکه تو عکسها میبینی میدونی کی هستن و اسمشون رو میگی غیر از خودت. بابایی واست یه شعر میخونه:
"ببعی میگه : بع بع دنبه داری؟ نه نه پس چرا میگی بعبع!!"
تو هم این شعر رو دوست داری چند روز پیش که مشغول بازی بودی یه چیزایی هم واسه خودت میخوندی:
"دوده دوده نه نه" "دوده دوده نه نه "
وقتی خوب دقت کردم دیدم داری شعر ببعی رو میخونی.!!! عزیزم................................................
هر روز صبح که بابایی میخواد بره سرکار کلی واسه خودمون مراسم خداحافظی داریم...
میری دم در و میگی:" بابا بو " یعنی بوسم کن بعد هم میگی: "ا دا" خداحافظ وقتی هم که بابا از پله ها میره پایین واسه بابا دست تکون میدی و میگی: "دو دو" یعنی:
بابایی دوست دارم
عصر هم تا صدای ماشین رو میشنوی میدویی سمت در میگی بابا بعد هم میپری تو بغل بابایی کلی بوس میدی منم میام و میگم بابایی منه محکم دستتو دور گردن بابا حلقه میکنی و میگی:" من من " بابایی هم همراهت میشه و میگه من بابای آریایم انوقت تو هم با غرور به من نگاه میکنی و خوشحال از اینکه بابا مال توست.خلاصه پدر وپسر خوش میگذرونین دیگه...
صحنه خندیدن تو و بابایی خیلی لذت بخشه ...
من عاشق این لحظاتم ...لحظه هایی که خونواده سه نفره ما غرق در خنده میشه...