آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مامانی و پسرش

آریا مرد شده...........

دیروز بردیمت دکتر و چکاپ شدی  ٫ دکتر بهمون گفت که  میتونم دیگه شیرت رو قطع کنم. از یک هفته قبل هم بابایی شما رو اماده میکرد برای امروز بهت میگفت آریا دیگه مرد شده بزرگ شده می می نمیخواد... آرش و ارشیا می می میخورن... ببین امید بزرگ شده می می نمیخوره... آریا هم بزرگ شده.... میومدی و به من میگفتی :مامان آریا بوزوگ شده مرد شده.... ولی وقتی بهت میگفتم می می نمیخوای اخم میکردی و بضی وقتها هم گریه... امروز یه روز عالی بود................................. از صبح که از خواب پا شدی دیگه بهت می می ندادم!!!!!!!!!!! یکی دو دفعه سراغش رو گرفتی ولی خیلی زود سرگرم شدی و یادت رفت موقع خوابت هم روی پای ...
18 اسفند 1391

پسرک 20ماهه من...

چه زود گذشت این 20 ماه ... حالا گیلاس کوچولوی ما واسه خودش مرد شده... این روزها مشغول جمله سازی هستی .هنوز نمیتونی  جمله ها رو بگی ولی بیشتر کلمات یک جمله رو با مکث میگی مثلا: میگی: عصر... بابا...اونه...مامامو(مامانجون)...  دایی... بازی... ترجمه: عصر که بابا اومد بریم خونه مامانجون با دایی بازی کنیم البته چند تا جمله کوتاه بلدی: مامان بیا مامان بیگی (بگیر) مامان بده مامان بولو(برو) یه جمله بامزه دیگه هم بلدی... بعضی وفتها که حوصله نداری واخمات تو همه بابایی هم شیطونیش میاد و هی سر به سرت میذاره و قلقلکت میده اخم میکنی و به بابا میگی: " بابا نقن" روی  حرف ق تشدید داره...(بابا نکن...
26 بهمن 1391

پروژه از شیر گرفتن گل پسری

یکی دو ماهی میشه که قصد کردیم که شما رو از شیر بگیریم پس از تحقیق و تفحص زیاد مامانی در مورد اینکه چطوری اینکار رو انجام بدم که نه خودت اذیت بشی و نه مامانی... تصمیم گرفتم که برخلاف گفته اطرافیان که یهویی می می رو قطع کنم .... اینکار رو به تدریج و کم کم انجام بدم البته جا داره که همین جا از دوست خوبم مامانی روانشناس عزیز که با راهنماییهاشون خیلی خیلی بهم کمک کردن تشکر کنم. "مرسی مامانی" خلاصه دست به کار شدیم... اولش خیلی می ترسیدم آخه در حالت عادی هر دو ساعت یکبار از من تقاضای شیر میکنی و خیلی وقتها هم به دو ساعت نمیرسه (لپ کلام اینکه در طول روز همش در حال خوردن می می هستی) و هر جا کم میاری موقع بازی کردن ٫خواب و قتی...
23 بهمن 1391

فرهنگ لغت آریا در19ماهگی

حیوانات از زبان پسرم: آپو   (هاپو) پیتی  (پیشی) داو  (گاو) اَردو   (خرگوش) بَب   (ببر) پَپَ  (پلنگ) توتور   (شتر) اُدا   (الاغ) دَک   (اردک) پاپا  (پاندا) ما (مار)   البته اسم این حیوونا و صداشون رو خیلی وقته که یاد گرفتی (سه چهار ماه قبل)من یادم رفته بود واست بنویسم اینم از صدای حیوونا هاپو  : ( آپ آپ ) پیشی : ( میو میو ) گاو : ( مو مو ) اردک : ( اُوا اُوا  " کواک کواک") مرغ : ( اُد اُ د "قد قد" ) خروس : ( اُلی لی لی " قوقولی" ) ببعی : ( بع بع ) چند روزه که داری غذ...
26 دی 1391

شیرین زبونیهای اریا

یه طوطی کوچولو داریم شیرین زبون...  هر چی مامان و بابا میگن تکرار میکنه آخ که چقدر من دوستش دارم... این طوطی کوچولو همون آریای عزیزمه...  وقتی منو بابا مشغول صحبتیم تو هم اصلا حواست به ما نیست ولی یهو یکی از کلمه های ما رو تکرار میکنی واسه همینم اسمتو گذاشتیم طوطی... هروقت هم که مشغول صحبت و خندیدن هستیم میای کنار ما و خنده های الکی میکنی(فکر کنم اینطوری میخوای بگی که منم بزرگ شدم ) بعضی وقتها هم موبایل مامانی رو برمیداری قدم میزنی و شروع میکنی به حرف زدن و خندیدن .معلوم نیست با کی اینقدر گرم میگیری و میخندی...!!!!!!!!!!!!!!!!! کم کم داره گنجینه لغاتت بزرگ میشه  به کامپیوتر میگی: داپوته چند رو...
1 آذر 1391

بازیهای پدر و پسر

یکی از بازیهای مورد علاقه آریاجونم قایم موشکه که بابایی بهت یاد داده اوایل بابایی چشماتو میگرفت وتا ده میشمرد من  قایم میشدم تو هم با کمک بابایی منو پیدا میکردی و دوباره میرفتی بغل بابا که چشماتو بگیره و بازی ادامه داشت. ولی الان پیشرفت کردی و خودت چشماتو میگیری اینجوری...   و میگی " دو هف چا پن "مثلا داری میشماری دیشب با بابایی بازی میکردی بیچاره بابا آخه نمی تونست هیچ جایی قایم بشه چون تو دست میذاشتی روی بینی ات و بعد هم دنبال بابا راه می افتادی که ببینی کجا میره... هی بابا بهت میگفت بیشین اینجا چشاتو بگیربعد بیا ولی تو کار خودتو میکردی. تازه وقتی هم که مثلا بابا رو پیدا میکردی ذوق میزدی و خوشحا...
1 آبان 1391

شیطنت های آریا

امروز صبح:  روی پای مامانی نشسته بودی وبا مامانی بازی میکردی یه چیزی تو صورت مامانی توجه آریا روبه خودش جلب میکنه آروم اروم سرتو آوردی جلو و با دقت به چشای مامان نگاه کردی بعد از چند ثاتیه با ذوق گفتی:" نی نی" پسر کوچولوی مامان عکس خودشو توی چشمای مامان دیده و هیجان زده که نی نی دیده.منم زدم زیر خنده. در حال خندیدن انگشت جنابعالی رفت تو چشم مامانی. نمیدونم میخوای نی نی رو درآری یا چشم منو؟! تا بهت میگم نی نی کجاست؟ توی چشمای مامان نگاه میکنی.  چند دقیفه بعد رفتم توی آشپز خونه وقتی برگشتم دیدم... وای آریا کرم مامانی رو از روی میز برداشته درش رو باز کرده و دستو صورت و لباس و فرش و... خلاصه همه جا رو کرم زد...
22 مهر 1391