آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

مامانی و پسرش

شطرنج

چندوقته که بابایی به پسرش شطرنج یاد میده(آفرین به بابایی) تا اینجا که پیشرفتت عالی بوده اسب و فیل رو از بین مهره ها جدا میکنی . به اسب میگی " ا " و به فیل هم میگی " پی " البته خیلی بامزه واژگان آریا تا امروز: آب :آب (بالاخره یاد گرفتی درست تلفظ کنی)  بی بی : بی بی(مامان بزرگ مامانی وبابایی)  نی نی : نی نی لالا : لا لا  تو تو:پرنده ها می می: شیر  ت : تخت دو : دوغ  ما : ماست  سو : سوپ  دا : دایی  عم : عمه  تا : تاب ‚کتاب ک : کفش ‚کشک  آپ : هاپی سگ کوچولوت تو : توت(توت خیلی دوست داری)‚ توپ ...
8 شهريور 1391

یک ساله مامان

مهارتهای آریا در یک سالگی : توی این یک سالی که گذشت خیلی کارها رو یاد گرفتی مهمترینش راه رفتن بود که خوب از پسش بر اومدی. خیلی به آشپزی علاقه داری و همش میخوای با قابلمه و ملاقه و.. بازی کنی . وقتی میای توی آشپزخونه میری سراغ قابلمه ها و مشغول بازی میشی کاش به همین جا ختم میشد بعد از چند دقیقه میای کنار گاز و میخوای بذاری روی گاز گریه میکنی و میگی "با" یعنی بذارش بالا از دست تو... یه کار خیلی بدی که بلد شدی اینه که بعضی وقتها برای اینکه نازتو بخریم خودتو میزنی و میگی "آخ" و ما هم برای اینکه برات عادت نشه مجبوریم بهت نگاه نکنیم و محل نذاریم تا یادت بره. چند روزی میشه که احساس استقلال میکنی ومیخوای کارهایی رو که دوست د...
27 تير 1391

پسر عمه

دو روز پیش نی نی عمه نجمه دنیا اومد (سهیل کوچولو)... هر روز عصر میریم خونشون و یه سر به عمه و نی نی میزنیم . بابایی هم همش سهیل رو بغل میکنه و میگه پسره دایی و کلی هم بوسش میکنه (بابایی برای اولین بار دایی شده فکر کنم خیلی خوشحاله... )  بین خودمون بمونه بابایی میخواد ببینه که تو حسودیت میشه یا نه تو هم که قربونت برم انگار نه انگار اصلا برات مهم نیست و مشغول بازی کردن و بهم ریختن خونه عمه میشی...     امروز عصر هم بابایی میره تهران من و تو هم چند روزی میریم خونه مامانجون تا بابایی برگرده ...
8 تير 1391

تولدت مبارک

   مامان وبابا تصمیم گرفتند که امسال به دلیل کوچولو بودنت یه جشن کوچولو واست بگیرن. و انشاا... واسه تولد دو سالگیت یه جشن کامل برات می گیریم. جشن تولدت جمعه شب با حضور مامان جون و بابا جون خاله و دایی برگزارشد. چون خیلی به موتور و دوچرخه علاقه داری بابایی برات یه دوچرخه خریده خیلی دوسش داری وبا اینکه هنوز نمیتونی سوار شی همش داری باهاش بازی میکنی و کلی هم ذوق داری. خاله و دایی هم برات ماشین خریدن مامان جون وباباجون هم یه برج قورباغه ای دست همشون درد نکنه اینم از عکسهای تولدت                       &...
28 خرداد 1391