آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

مامانی و پسرش

شیرین زبونیهای اریا

یه طوطی کوچولو داریم شیرین زبون...  هر چی مامان و بابا میگن تکرار میکنه آخ که چقدر من دوستش دارم... این طوطی کوچولو همون آریای عزیزمه...  وقتی منو بابا مشغول صحبتیم تو هم اصلا حواست به ما نیست ولی یهو یکی از کلمه های ما رو تکرار میکنی واسه همینم اسمتو گذاشتیم طوطی... هروقت هم که مشغول صحبت و خندیدن هستیم میای کنار ما و خنده های الکی میکنی(فکر کنم اینطوری میخوای بگی که منم بزرگ شدم ) بعضی وقتها هم موبایل مامانی رو برمیداری قدم میزنی و شروع میکنی به حرف زدن و خندیدن .معلوم نیست با کی اینقدر گرم میگیری و میخندی...!!!!!!!!!!!!!!!!! کم کم داره گنجینه لغاتت بزرگ میشه  به کامپیوتر میگی: داپوته چند رو...
1 آذر 1391

آریای قصه گو

چند شب پیش هر کاری کردم نخوابیدی دوست داشتی شیطنت کنی منم خیلی خسته بودم و میخواستم بخوابم تا میخوابیدم میومدی کنارم انگشتتو میذاشتی روی بینیت و میگفتی " هی هی (هيس)مامان لالا... " بعد خودتو می انداختی روی من یا انگشتتو میکردی توی چشمم. بعد هم اومدی کنارم خوابیدی.منم شروع کردم برات قصه گفتن قصه  بزبز قندی  وقتی قصه گفتن من تمام شد تو شروع کردی و همینجوری واسه خودت یه چیزایی میگفتی که منم نتونستم ترجمه کنم.فقط یکی دوبار کلمه " بعبعی " تکرار شد.اونقدر با هیجان تعریف میکردی که نگو... همینطوری پیش بری میشی آریای قصه گو...  مشغول گفتن بودی که دیدم یکی دیگه از دندونات هم داره سرک میکشه (پایین سمت راست) مبارکه قن...
10 آبان 1391

ببعی!! توتو

آریا کوچولوی مامان حیوونا رو خیلی دوست داره مخصوصا ببعی و گاو اسم خیلی از حیوونا و صداشون رو هم بلدی طوطی : طوطی پیشی : گربه داو : گاو اس : اسب ببعی : گوسفند هاپو: سگ توتور : شتر مو : موش ب : بز بب : ببر شی:شیر د : اردک پی : فیل صدای چندتاشون رو هم بلدی صدای گاو : مومو صدای پیشی : مینو مینو صدای ببعی : بع بع   اینم عکس اریا با ببعی و توتو     هفنمین دندونت هم دو روز پیش سر زد(سمت چپ پایین) ...
8 آبان 1391

بازیهای پدر و پسر

یکی از بازیهای مورد علاقه آریاجونم قایم موشکه که بابایی بهت یاد داده اوایل بابایی چشماتو میگرفت وتا ده میشمرد من  قایم میشدم تو هم با کمک بابایی منو پیدا میکردی و دوباره میرفتی بغل بابا که چشماتو بگیره و بازی ادامه داشت. ولی الان پیشرفت کردی و خودت چشماتو میگیری اینجوری...   و میگی " دو هف چا پن "مثلا داری میشماری دیشب با بابایی بازی میکردی بیچاره بابا آخه نمی تونست هیچ جایی قایم بشه چون تو دست میذاشتی روی بینی ات و بعد هم دنبال بابا راه می افتادی که ببینی کجا میره... هی بابا بهت میگفت بیشین اینجا چشاتو بگیربعد بیا ولی تو کار خودتو میکردی. تازه وقتی هم که مثلا بابا رو پیدا میکردی ذوق میزدی و خوشحا...
1 آبان 1391

شیطنت های آریا

امروز صبح:  روی پای مامانی نشسته بودی وبا مامانی بازی میکردی یه چیزی تو صورت مامانی توجه آریا روبه خودش جلب میکنه آروم اروم سرتو آوردی جلو و با دقت به چشای مامان نگاه کردی بعد از چند ثاتیه با ذوق گفتی:" نی نی" پسر کوچولوی مامان عکس خودشو توی چشمای مامان دیده و هیجان زده که نی نی دیده.منم زدم زیر خنده. در حال خندیدن انگشت جنابعالی رفت تو چشم مامانی. نمیدونم میخوای نی نی رو درآری یا چشم منو؟! تا بهت میگم نی نی کجاست؟ توی چشمای مامان نگاه میکنی.  چند دقیفه بعد رفتم توی آشپز خونه وقتی برگشتم دیدم... وای آریا کرم مامانی رو از روی میز برداشته درش رو باز کرده و دستو صورت و لباس و فرش و... خلاصه همه جا رو کرم زد...
22 مهر 1391

"آدی" "آنه"

مامانی وآریایی تو آشپزخونه بابایی هم مشغول دیدن تلویزیون مامانی صدا میزنه:هادی... بابایی :متوجه نمیشه و جوابی نمیده دوباره مامانی تکرار میکنه: هادی...هادی... آریا مشغول بازی اما حواسش به مامانی هم هست از آشپز خونه بیرون میاد و میگه "آدی... آدی..." مامانی و بابایی ذوق میکنن و خوشحال(مخصوصا بابا) و اینکار تبدیل به بازی میشه مامانی بابا رو صدا میزنه و آریا هم تکرار میکنه حالا نوبت بابا میشه  میگه: ریحانه آریا با کمی مکث: "آنه" مامانی هم ذوق خوشحال که پسرش داره صداش میزنه این اتفاق یه هفته قبل رخ داد چون  سرم شلوغ بود و کار داشتم امروز واست نوشتم. راستی دندونت هم در اومده(بالا سمت راست) مب...
3 مهر 1391