تولدت مبارک....
لالایی...
پسرم بزرگ شدی لالایی هام یادت نره چقدر برات قصه بگم دوباره خوابت ببره چقدر نوازشت کنم تا تو به باور برسی این دوتا دستای منه تو اون روزای بی کسی وقتی بابای قصه هات خم شده پیش روی تو اگه چروک صورتم میبره آبروی تو لالایی هام یادت نره لالایی هام یادت نره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره بذار برات قصه بگم دوباره خوابت ببره از اون روزا که مشت من با دست تو وا نمی شد تو خواب و بیداری تو هیچکسی بابا نمی شد اون که تو اوج خستگیش خنده رو لباش بودی شب که به خونه میرسید سوار شونه هاش بودی لالایی ه...
مادر....
امروز روزِ توست، ای مهربانترین فرشتهی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطی های بیقراری ام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمه ی زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی. آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز از یاد نبرم. یادم نمیرود چه شب ها که تا صبح بر بالینِ من، بوسه بر پیشانیِ تب دارم...
تلبلد مامانی...
دیروز تولدم بود شب هم مهمون داشتیم(عمو محمدرضا و عمو حسین) بابایی هم زحمت کشیدن و کیک و گل و کادو خلاصه بازم شرمندگی مرسی بابایی بعد از شام وقتی بهت گفتم آریا میخوام کیک بیارم خوشحال دست میزدی و میگفتی تلبلده مووبارک بعد هم با حامد اومدین سراغ کیک و آماده فوت کردن شمعها شدین تا بابایی یکی از شمعها رو روشن میکرد و میرفت سراغ بعدی شما دو تا شیطون خاموشش میکردین اخرشم نذاشتین که همه شمعها رو روشن کنیم هی بابا روشن کرد شماها فوت کردین بعد هم رفتین سراغ تزیینات روی کیک و ناخنک زدن دیرتون میشد که کیک بخورین با هزار زحمت تونستم چندتا عکس ازت بگیرم مهلت نمیدادی همش حمله میکردی سمت کیک قربونت برم............
نوروز 92
سال تحویل خونه مامانجون بودیم تا چشمت افتاد به سفره هفت سین رفتی سراغش و شروع کردی به مزه کردن !! سنجد٫سیب ٫سمنو اگه جلوت رو نگرفته بودم سیر و سرکه رو هم می چشیدی ... شیکمو.... شب هم امید کوچولو و ارشیا اومدن و تا دیروقت بازی میکردی این هم از عکسهات با سفره هفت سین بهت میگم آریا بخند... میگی "هه هه هه" اینجوری میگم لبخند بزن روز بعد هم خونه مامان زری بودیم چند وقت بود که میخواستم به مناسبت اینکه بزرگ شدی و دیگه می می نمیخوری واست جشن بگیرم ولی نشد تا اینکه تصمیم گرفتیم روز عید جشنت رو بگیریم کیک خریدیم و جشن اتمام شیرت رو خونه مامان زری و با حضور مامانجون وباب...
بهار من ....
درگیرتوام در این بهار و از باران تو معطر می شوم تو مثل نوبرانه این فصل می مانی شیرین و به یاد ماندنی! با تو دلم بهانه می خواهد دوست داشتنت با بهار همدست شده است همه ی لحظه ها را فرا گرفته است ای طنین جاری می دانی، عشق تو به تعداد نفس هایم است من ترا هر روز در دم وبازدم نفس می کشم با لحنی که خدا بشنود نام تو را زمزمه می کنم و هربار که تو را صدا می زنم، بهار در دهانم هزار تکه می شود کسی نمی داند خورشید از حوالی قلب تو طلوع می کند اکنون هر روز معجزه می شود که هوا هنوز ذوق تو را دارد تقویم دل من مثل هیچ تقویمی نیست هر گاه که تو ...
تولد نیم سالگی
تولد تولد تولدت مبارک ناز پسرم نیم ساله شد حالا دیگه پسر آروم وساکتی شدی خیلی هم با مزه وخوردنی اونقدر خوردنی که بعضی وقتها من وبابایی وسوسه میشیم بخوریمممممت. اگه یه روز صبح از خواب پاشدی ودیدی که نیستی بدون من وبابایی طاقت نیاوردیم ونصف شب یواشکی خوردیمت. قربونت برم که اینقدر خوردنی شدی... توی این شش ماه خیلی چیزها یاد گرفتی وخیلی کارها انجام میدی چندتا حرف جدید یاد گرفتی"دد اد گگ " یاد گرفتی تنهایی بشینی وذوق ذوق بزنی موقعی که عصبانی میشی جیغ میزنی و... مامانی فدات بشه که اینقدر زود بزرگ شدی...
کریسمس
آغاز سال نومیلادی رابه همه نی نی های دنيا بويژه مسيحيان عزيز تبریک میگم كريسمس مبارک HAPPY NEW YEAR ...